شهیدی دیالمه که حتی کوچکترین حق ها را نگه می داشت

 

 

 

 

من یک حق داشتم!
خاطره ای از یک شهید نماینده مجلس . . .

وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
 چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم.
این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد.

شهید عبدالحمید دیالمه

 

 

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لباس دیزاین شاپ پای نتورک کلاهبرداری است؟ ✍ يک روح می نویسد ✍ دعا | شفا دست خداست آکادمی پونک - آموزش سئو و تولید محتوا درمانگاه شبانه روزی سلامت دانلود جدید ترین بازی ها ترینر و اپدیت ها